بازکاوی تدبّر در قرآن کریم (1)
«تدبر» اصلاح ویژهای است که کلام وحیانی، آن را تنها برای غور و ژرفاندیشی در کل قرآن برگزیده است، و کاربردی جز در قرآنشناسی ندارد.
در محافل و منابع قرآنی و در حلقههای تفسیر، کلام و اخلاق، تا به حال از واژه تدبر و از ریشه و مشتقات و مفهوم آن، سخن بسیار رفته است. اما چه بسا که در مفهومشناسی آن، در تعابیر مترادف گونهای همچون، تفکر، تعقل، تفقّه، تذکر، آینده نگری و نیوشیدن کلام حق باجان و دل متوقف ماندهاند.
این که جایگاه هر یک از تعابیر و واژهها در چیدمان سخن وحی چگونه بوده؟ در سامانه وجودی انسان با کدام یک از حواس شناخته شده در ارتباطند؟ چه ارتباط معناداری میان آنها وجود دارد؟ هر کدام چه نقشی را در روح و روان انسان ایفا مینمایند؟ هر کدام چه نقشی را در روح و روان انسانی ایفا مینمایند؟ تدبر با واژههای مشابه خود چه وجوه اشتراک و افتراقی دارند؟ پرسشهایی هستند که تا کنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
مقاله حاضر، این پرسشها را با استناد به دلایل قرآنی و گاه روایی، پاسخ گفته و در حد خود، نقاب از عروس معنای تدبر باز میگشاید
در سخن وحی و در سفارش پیشوایان اسلام، همواره «تدبّر در قرآن» مورد تأکید بوده است:
1) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلی قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24)
«آیا در قرآن تدبّر نمیکنند، یا بر دلهایشان قفلهاست؟»
2) «کتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیْکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ و لِیَتَذَکَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29)
«این کتاب پربرکتی است که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.»
3) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً.» (نساء/ 82)
«آیا درباره قرآن تدبّر نمیکنند؟ اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن مییافتند.»
مفسّران و نویسندگان علوم قرآنی، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زیاد و زیبا نوشتهاند؛ امّا از وادی تعریف لغوی چندان پافراتر ننهادهاند. نمونههایی از تعاریف آنان چنین است:
راغب اصفهانی، که از ناموران واژهشناسی قرآن است. در کتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا که به ریشه و مشتقات واژه «دبر»1 میپردازد، به رغم اینکه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هیچ اشارهای بدان نکرده و هیچ معنایی برای آن نمیآورد.
فقیه دامغانی مینویسد: «التدبّر: التفکّر»2 «تدبر یعنی تفکّر در قرآن.»
مجمع البیان: «افلا یتدبّرون القرآن» بأن یتفکروا فیه و یعتبروا به و قیل: افلا یتدبّرون القرآن فیقضوا ما علیهم من الحق»3
«چرا در قرآن تدبّر نمیکند» تا در نتیجه در آن تفکّر کنند و عبرت بگیرند؛ و گفته شده که معنای آیه این است که چرا در قرآن تدبّر نمیکنند تا حقّی که به گردن دارند ادا کنند.»
تفسیر ابی السّعود: «افلا یتدبّرون القرآن» ای اَلا یلاحظونَه و لا یتصفحونَه و ما فیه من المواعظ و الزّواجِر حتّی لایقعوا فیما وقعوا فیه من الموبقات.»4
«افلا یتدبّرون القرآن» یعنی: چرا به قرآن توجه نمیکنند و در آن و در مواعظ و منهیّات آن به دقت نمینگرند تا در آنچه مایه گناه و هلاکت است گرفتار نشوند.»
تفسیر روح البیان: «التدبّر، النظر فی دبر الامور و عواقبها. اَلا یلاحظون القرآن، فلا یتصفحونه و ما فیه من المواعظ و الزواجر حتی لایقعوا فی المعاصی الموبقة»5
«تدبر یعنی آیندهنگری در کارها...» و در ادامه همان توضیح ابی السعود را میآورد که در بالا ترجمه شد.
المیزان: «تدبّر یعنی گرفتن چیزی بعد از چیز دیگری است و در مورد آیات قرآن به معنای تأمّل در آیه پس از آیه دیگر و یا تأمّل بعد از تأمّل است.»6
تفسیر نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر( به معنی بررسی نتایج و عواقب چیزی است؛ به عکس تفکّر که بیشتر به بررسی علل و اسباب چیزی گفته میشود.»7
جلال الدین سیوطی: «تدبّر و اندیشیدن در معنای قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زیرا که همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسیله آن سینهها فراخ گشته و دلها نورانی میشود. خداوند متعال میفرماید: «کتاب انزلناهُ اِلَیْکَ مبارکٌ لِیَدَّبَّروا آیاته»؛ و نیز فرموده: «اَفلا یَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگی آن بدین گونه است که دلش را با اندیشیدن در معنای آنچه تلفّظ میکند مشغول دارد؛ و معنای هر آیه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهی تأمّل کند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ که اگر در گذشته در آن تقصیر کرده عذرخواهی و استغفار نماید؛ و اگر به آیه رحمتی رسید، خرسند شده و آن را از درگاه الهی درخواست کند؛ و چون به آیه عذاب بگذرد، ترسناک گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آیهای متضمّن تنزیه پروردگار باشد، او هم تنزیه و تعظیم کند؛ و وقتی به آیه دعایی برسد تضرّع و طلب نماید.»8
چنانکه مشاهده میشود، در میان تعاریفی که برای «تدبّر» نوشتهاند، تعریف سیوطی جامعترین تعریفی است که در یک خلاصهنگاری میتوان آن را آورد. تعریف سیوطی را شاید بتوان خلاصهتر از این هم بیان کرد؛ امّا هر چه هم خلاصه کنیم، در قالب هیچ کدام از واژههای چهارگانه تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه به مفهوم واقعی آن نمیتوان دست یافت.
تدبّر، واژه بسیار وسیعتری از آن واژگان چهارگانه است که در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اینکه با عناصر تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه آمیخته است، در درجات و مراتب بالاتری از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه کلام وی در قلبها وجریان آن در شریانهای وجود انسانهای مؤمن و پرهیزگار برای ایجاد تحوّل و خدایی شدن است. به قول اقبال لاهوری:
اکنون برای بازشناسی مفاهیم چهارگانه شناخت قرآن: «تفکّر، تعقل، تذکّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نیاز به توضیحاتی است که باید بدان پرداخت؛ اما پیش از آن برای تبیین موضوع، در آغاز مروری بر منابع شناخت قرآن ضروری مینماید.
حسّ، عقل و قلب، اساسیترین ابزار شناخت در انسان میباشند. برخی از دانشمندان، طبیعت و تاریخ را هم با هویّت استقلالی نگریسته و آن دو را نیز جزء ابزار شناخت مطرح کردهاند. حال به توضیح مختصری درباره هر یک از آنها میپردازیم:
انسان دارای حسهای متعددی است. دانشمندان تا کنون به ده نوع از آن پی بردهاند که عبارتند از:
بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، بساوایی (= لامسه)، سردی و گرمی، تعادل و جهتیابی، وضعی و عضلانی (= حس جنبش)، المی (= رنج جسمانی)، و داخلی و درونی.
«اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض کنیم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناختها خواهد بود... اگر انسان کور مادرزاد به دنیا بیاید، امکان ندارد که از یکی از رنگها یا از یکی از شکلها و فاصلهها تصوّری داشته باشد. با هر لفظی، با هر لغتی بخواهید به او رنگ را بشناسانید، یا یک چیزی که دارای یک رنگ است بخواهید رنگش را برای او بیان کنید ]برای او قابل درک نخواهد بود9]
قرآن در یکی از آیاتش، دیدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنین مطرح میفرماید:
«وَ اللَّهُ اَخرَجَکُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمونَ شیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78)
«شما را از شکم مادرانتان بیرون آورده، در حالی که هیچ چیز نمیدانستید، و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد.»
قرآن مجید در این آیه شریفه، سه عنصر اساسی و مهم شناخت را که هیچ شناختی جز از مسیر آنها ممکن نیست، یادآور شده، و بقیه ابزار را که به عنوان عناصری محرک و فعال کننده آن ابزارهای اصلی میباشد، به تناسب موضوع، در دیگر آیات مطرح فرموده است.
چه بسا که انسان تصاویری را نگاه میکند و صداهایی را میشنود، و نسبت به آنها - ناخود آگاه - عکسالعمل هم نشان میدهد؛ امّا چون دل به آن نداده - یعنی با چشم دل ندیده و با گوش دل نشنیده - هیچ نقشی از آن صحنه و هیچ ذهنیّتی از آن صدا را در خود نخواهد داشت.
از این رو، هر کاری که از انسان صادر میشود، آن گاه آگاهانه خواهد بود که قلب هم در آن کار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن میشود که سعدی گفته است:
«هرگز وجود حاضر و غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است».10
«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط کافی نیست. علاوه بر حواس، انسان به یک امر و یا امور دیگری نیاز دارد. انسان برای شناختن، به نوعی تجزیه و تحلیل و گاهی به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد.
تجزیه و تحلیل کار عقل است. تجزیه و تحلیلهای عقلی، ]همان[ دستهبندی کردن اشیاء است؛ و اشیاء را در مقولههای مختلف دستهبندی کردن.»11«آن قوهای که «تجرید»12 میکند، آن قوّهای که تعمیم میدهد، آن قوّهای که تجزیه و ترکیب میکند، آن قوهای که حتی کلیّات را ترکیب میکند، تجزیه میکند، ما این را قوّه عاقله میگوییم.»13
«تا وقتی که ما سر و کارمان به حسّ محض باشد و پای عمل در کار نباشد، اسمش استقراء است... وقتی که پای عمل در میان بیاید، پای عقل هم در کار میآید، این اسمش آزمون است؛ آزمایش است.»14
«استقراء، اعتبار ظنی و گمانی دارد؛ ولی تجربه اعتبار یقینی و برهانی دارد.»15
«عقل، با تجزیه، ترکیب، تجرید، انتزاع،تعمیم و تعمیق مفاهیم حسی، شناختهای جدیدی میسازد، که این شناختها میوههای عقل و غذای زندگی علمی و فلسفی انسان است.»16
سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب که در فارسی به «دل» ترجمه میشود، سه معنا دارد:
1) تلمبه خانه خون
2) عقل یا مرکز فکر و اندیشه
3) مرکز شناختها و آگاهیهایی که نه حسّی است و نه عقلی که از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه میجوشد.17
نکته بسیار دقیق و مهم در مورد معنای سوم قلب این است که با مراجعه به احادیث اسلامی مشخص میشود که قلب، به معنای روح، مصدر و منبع اصلی همه شعورها و شناختها و آگاهیها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دریچههایی است که روح از طریق آنها با جهان هستی ارتباط برقرار میکند.18
قلب انسان، مانند جسم او، دارای حواسّی است که انسان با این حواس میتواند حقایقی را ادراک کند که از طریق حواس ظاهر و از طریق عقل قابل درک نیست.19
پاسکال میگوید:
«به وجود خدا دل گواهی میدهد نه عقل؛ و ایمان از این راه به دست میآید. دل دلایلی دارد که عقل به آن دسترسی ندارد.»20
قرآن مجید نیز جایگاه ایمان را قلب معرفی میفرماید:
«قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لکنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا یَدْخُلِ الایمانُ فِی قُلوُبِکُمْ...» (حجرات/ 14)
«عربهای بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم» بگو «شما ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: اسلام آوردهایم. زیرا ایمان هنوز در قلبهای شما وارد نشده است.»
«یکی از منابع ]شناخت[ طبیعت است. طبیعت یعنی عالَم جسمانی، عالَم زمان و مکان، عالَم حرکت، همین عالَمی که ما الآن در آن زیست میکنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم.»21
«... اکثر صاحبنظران، طبیعت را یک منبع برای شناخت میدانند.»22
«افلاطون، طبیعت را منبع شناخت نمیداند؛ چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است؛ و جزئی است؛ و او جزئی را حقیقت نمیداند.»23
شهید مطهری در پاسخ به این سئوال که آیا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبیعت کرده است؟» چنین میگوید:
«اینها یک افکاری است که قبل از قرآن، میان مردم رایج بوده است، و اهمیت قرآن به این است که خواسته است افکار و اندیشههای بشر را از توجه به این درون گراییها و این ذهنیّتگراییها منحرف کرده و او را عینیّت گرا و طبیعتگرا بکند.
نه یک آیه، نه دو آیه، نه ده آیه، بلکه در دهها آیه، بشر را متوجه مطالعه عالم میکند؛ متوجه مطالعه تاریخ میکند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعی میکند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود میکند؛ ]امّا[ به عنوان یک شیی از اشیاء طبیعت؛ ولی نه به معنای روی گرداندن از هر چه معنویت است؛ از هر چه درونی است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه کرده است، بدون آنکه از باطن اعراض کرده باشد. این حرف که توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبیعت است، بسیار غلط است.
... درون گرایی و برونگرایی اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعالیت بیرونی که از معنویت تهی باشد، باطل میداند.»24
پس، سیر طبیعت، تنها برای شناخت طبیعت محض نیست؛ بلکه برای شناخت خدای طبیعت و برای رسیدن به خالق طبیعت و نفوذ ایمان او در قلب است:
«الّذین یَذْکروُن اللَّهَ قیاماً و قُعوُداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرونَ فِی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد میکنند و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند؛ ]میگویند[ بارالها! اینها را بیهوده نیافریدهای؛ منزّهی تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
همین طور در دیگر آیات هم ارتباط طبیعت با ماورای طبیعت کاملاً محسوس است که بیان همه آنها در مجال این بحث نیست.
«قرآن، تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه میدارد. ممکن است بگویی که خوب، طبیعت، تاریخ را هم شامل است. البته درست است که تاریخ هم به یک اعتبار، جزء طبیعت است؛ ولی تاریخ یعنی: جامعه انسانی در حال حرکت و در حال جریان. آیاتی که ما در قرآن داریم، مانند: «قل سیروا فی الارض» علناً به ما میگوید: بروید و در زمین گردش کنید؛ چرا اینها در زمین گردش نمیکنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نیست؛ بلکه مطالعه تاریخ نیز است. یعنی بروید آثار تاریخ را مطالعه کنید؛ و بعد ببینید که این زندگی و جامعه بشر چه تحولات تاریخی کرده است.»25
اکنون پس از آشنایی با منابع شناخت که در تعریف و تبیین مفاهیم پنجگانه قرآنی: تفکّر، تعقل، تذکّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهیم برد، جا دارد که از ردهبندی مرتبه هر کدام از مفاهیم مذکور هم اطلاعاتی در دست داشته باشیم، البته نگارنده، ردهبندی صریحی از مفاهیم چهارگانه در منابع اسلامی ندیده است؛ اما از آنجا که چیدمان آیات الهی در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقیم پیامبر بزرگوار اسلامصلی الله علیه وآله صورت گرفته، و از مشیّت و اراده معناداری تبعیت میکند، از این رو در ردهبندی آن مفاهیم را با دلایلی که در زیر میآوریم، به این ترتیب صحیح میپنداریم: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر؛ زیرا
1) در سوره نحل، به ترتیب چنین میفرماید:
«هُوَ الَّذی اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَکُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمونَ. یَنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ کُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِی ذلکِ لایَةٌ لِقَوْمِ یَتَفَکَّرونَ» (نحل/ 10-11)
«او کسی است که از آسمان، آبی فرستاد؛ که نوشیدن شما از آن است؛ و گیاهان و درختانی که حیوانات خود را در آن به چرا میبرید نیز از آن است. با آن (آب) برای شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، و از همه میوهها میرویاند؛ مسلماً در این، نشانه روشن برای اندیشمندان است.»
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِی ذلکَ لآیاتِ لِقَومٍ یَعقِلونَ» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایی است برای گروهی که عقل خود را به کار میگیرند.»
«وَ مَا ذَرَأ لَکُمْ فِی الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فی ذلک لایَةً لقومٍ یَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 14)
«مخلوقاتی را که در زمین به رنگهای گوناگون آفریده نیز مسخّر ساخت؛ در این نشانه روشن است برای گروهی که متذکّر میشوند.»
مشاهده میکنید این آیات که به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروههای مختلف اجتماعی است، از مرحله بدیهیات عقلی آغاز و به مراحل پیچیدهتر بعدی پرداخته، و به ترتیب؛ تفکّر، تعقّل و تذکّر را متناسب با موضوع آیه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدی روشن خواهیم کرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفکّر همانا در وجود انسان، عقل است. یعنی همه افرادی که دارای عقلند، میتوانند با بکارگیری ابزارهای حسّی، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسایش زندگی خود مورد بهرهبرداری قرار دهند.
2) بر خلاف دو عنصر قبلی که جایگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذکّر» از جایگاه برتر قلبی برخوردارند؛ یعنی از حوزه عقل عبور کرده و در حوزه قلب آرام میگیرند. جایگاه و خاستگاه اصلی آنها قلب بوده، و همواره با ایمان معنوی همراهند.
3) تفکّر و تعقّل در موضوعی، آن گاه که با صبغه ایمان میآمیزند و به عنوان اعتقاد معنوی در قلب مینشینند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر میگزیند؛ و آن گاه که این اعتقاد قلبی و معنوی خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانی نشان میدهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته میشود؛ که بالاترین مراتب شناخت به شمار میرود؛ و امّا عنصری که همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسیبشناسی نموده و به بازاندیشی در فکر و عمل، و پویایی دایمی فرا میخواند، «تذکّر» میگویند.
«تفکّر» از ریشه «فکر» است. فکر در فرهنگ فارسی به مفهوم اندیشه، و «تفکّر» به مفهوم «اندیشیدن» آمده است. در ادبیات عرب هم، «فکر» و «تفکّر» این گونه معنا شده است:
«اعمال العقل فی المعلوم للوصول إلی معرفة المجهول»26
«به کار بردن عقل در معلومات، برای رسیدن به شناخت مجهولات )که همان مفهوم اندیشیدن و بررسی را میرساند.»
«الفکرُ ترتیبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّی إلی مجهولٍ»27
«فکر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است برای منجر شدن به ]کشف [مجهول.»
برای رسیدن به معنای تفکّر در قرآن، در آغاز بایسته است به آیاتی که در آن دستور به تفکّر آمده است، مروری داشته باشیم:
«الّذین یَذْکُرونَ اللَّه قِیاماً و قُعوداً و عَلی جنوبِهِمْ و یَتَفَکَّروُن فِی خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همانان که خدا را در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، یاد میکنند، و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، ]میگویند[: پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهای؛ منزّهی تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
«یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّیتُونَ و النَّخیلَ و الاَعنابَ و مِن کُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِی ذلکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 11)
«با آن ]آب[ برای شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، از همه میوهها میرویاند؛ مسلّماً در این، نشانه روشنی برای اندیشمندان است.»
«وَ اَوْحی رَبُّکَ اِلَی النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بیُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا یَعْرِشونَ. ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکَ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِی ذلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 68-69)
«و پروردگار تو به زنبور عسل، وحی کرد که از کوهها و درختان و داربستهایی که میسازند، خانههایی برگزین. سپس از تمام ثمرات بخور و راههایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، براحتی بپیما. از درون شکم آنان، نوشیدنی با رنگهای مختلف خارج میشود که در آن، شفا برای مردم است. به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیّتی که میاندیشند.»
«اَوَلَم یَتَفَکَّروُا فِی اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَینَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّیً...» (روم/ 8)
«آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند، آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو هست، جز به حق و برای زمان معیّن نیافریده است.»
«وَ مِن آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِی ذلکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرونَ» (روم/ 21)
«و از نشانههای او این که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفریده، تا در کنار آنان آرامش یابید؛ و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانههایی است برای گروهی که تفکّر میکنند.»
7) «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلبِ اِنْ تَحمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذین کَذَّبوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّروُنَ.» (اعراف/ 176)
«... مثل او همچون سگ است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، و زبانش را بیرون میآورد؛ و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را میکند؛ این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را بازگو کن، شاید بیندیشند.»
با توجه و دقّت عمیق در این آیات در مییابیم که واژه «تفکّر» در قرآن در موارد زیر به کار میرود.
1) اندیشه در محسوسات دیداری (طبیعت و آفرینش قابل مشاهده) (تصوّر بدیهیّات)
«یتفَکَّرون فی خلق السموات و الارض» = خلقت زمین و آسمان
«ینبت لکم به الزّرع و الزیتون و...» = آبیاری درختان به وسیله باران و چشمهها
2) اندیشه در قوانین قابل مشاهده در طبیعت و فطرت انسان و حیوان (تصدیق بدیهیّات)
«ما خلقت هذا باطلا» = آفرینش هدفمند
«اجل مسمّی» = مرگ حتمی
«جعل بینکم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگی و فطرت بشری
«و اوحی ربّک الی النّحل...» = فطرت حیوانات
3) سیر از جزء به کل در مطالعه جهان هستی (رهیابی از بدیهیات به کشف حقایق نظری)
«یتفکّرون فی خلق السّوات و الارض» = جزء
«ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» = کلّ
بنابراین، ادراکی که از طریق تصور و تصدیق امور بدیهی (محسوسات، متواترات، تجربیّات، فطریّات، وجدانیات و اولیّات) حاصل شود و مجهولات نظری را برای خود معلوم سازد. در دیدگاه قرآنی بر عهده قوه تفکّر میباشد.
مرحله تفکّر که از آن در فلسفه به «عقل بالملکه» تعبیر میشود، مرحلهای است که انسان در دریافت و اثبات قضایای آن به علوم، دلایل و براهین پیچیدهای نیاز ندارد؛ و هر انسانی که دارای سلامت ذهن و حواس باشد، میتواند از آن استفاده نموده و برخی از حقایق طبیعی را درک نماید.
«العقل ما یکون به التفکیر الاستدلال و ترکیب التصوّرات و التصدیقات، و ما یتمیّز الحسن من القبیح، و الخیر من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28
«عقل، چیزی است که با آن، اندیشیدن، استدلال کردن و آمیزش تصوّرات و تصدیقات، روی میدهد؛ و خوب و بد، خیر و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخیص داده میشود.»
با مقداری ژرفاندیشی در قرآن در مییابیم که در چیدمان سخن وحی، واژه «تعقّل» در قالب عباراتی نشسته است که آن عبارات، همانندی کمتری را در چیدمان واژه با واژه تفکّر، داشته است.
واژه تعقل در قرآن با مفاهیم زیر دیده میشود:
«و قالُوا لَوْ کُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِی اصحابِ السَّعیرِ.» (ملک/ 10)
(جهنمیّان) میگویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل میکردیم، در میان دوزخیان نبودیم.»
«وَ لا تَکونوا کَالَّذینَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا یَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22)
«همانند کسانی نباشید که میگفتند: شنیدیم؛ ولی در حقیقت نمیشنیدند. بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه (تعقّل) نمیکنند.»
«اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَکْثَرَهُمْ یَسمَعونَ اَو یَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ کَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبیلاً» (فرقان/ 44)
«آیا گمان میبری بیشتر آنان میشنوند یا میفهمند؟ آنان فقط همچون چهار پایایند، بلکه گمراهترند.
«... یَسمَعونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ...» (بقره/ 75)
«... سخنان خدا را میشنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف میکردند.»
«وَ اِذا لقوا الَّذین آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلی بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیکُم لِیُحاجُّو کُم بِهِ عِنْدَ رَبَّکُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76)
«و هنگامی که مؤمنان را ملاقات کنند، میگویند: ایمان آوردهایم، ولی هنگامی که با یکدیگر خلوت میکنند، میگویند: چرا مطالبی را که خداوند برای شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو میکنید تا در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال کنند؟! آیا نمیفهمید؟!»
«لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیْکُم کتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبیاء/ 10)
«ما بر شما کتابی نازل کردیم که وسیله تذکّر شما در آن است؛ آیا نمیفهمید؟!»
«انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلوُنَ.» (یوسف/ 2)
«ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، شاید درک کنید.»
«وَ تِلکَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنکبوت/ 43)
«اینها مثالهایی است که ما برای مردم میزنیم، و جز دانایان آن را درک نمیکنند.»
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فی ذلکَ الایاتٍ لِقَومٍ یَعقُلِونَ.» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایی است برای گروهی که عقل خود را به کار میگیرند.»
«وَ ما اوُتیتُم مِن شَیءٍ فَمَتاعُ الحَیوةِ الدُّنیا وَ زینَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ اَبقَی اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60)
«آنچه به شما داده شده، متاع زندگی دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمیکنید؟!»
«... تَحْسَبَهُمَ جَمیعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّی ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَعقِلونَ.» (حشر/ 14)
«آنان را متّحد میپنداری؛ در حالی که دلهایشان پراکنده است؛ این به خاطر آن است که آنان قومی هستند که تعقّل نمیکنند.»
«اَفَلَم یَسیروُا فِی الارْضِ فَیَنْظُروُا کَیفَ کانَ عاقِبةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلّذینَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (یوسف/ 109)
«آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنان بودند چه شد؟ و سرای آخرت برای پرهیزکاران بهتر است، آیا فکر نمیکنید؟»
«لَقَد کانَ فِی قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِی الاَلبابِ...» (یوسف/ 111)
«در سرگذشت آنان درس عبرتی برای صاحبان عقل و اندیشه بود.»
با توجه به سیاق آیات و جایگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مییابیم که تعقّل، در مفاهیم زیر کاربرد دارد:
«... لو کنّا نسمع او نعقل»
«اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البکم الّذین لایعقلون»
«لقد انزلنا الیکم کتاباً... افلا تعقلون»
«و سخّر لکم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر... ان فی ذلک لایات لقوم یعقلون»
بدیهی است که درک مطالب شنیداری و نوشتاری و دریافت رابطه انسان با کل طبیعت، به معلومات و تجزیه و تحلیل زیادی نیاز دارد، که تنها از عهده دانشمندان بر میآید: «و ما یعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و کتاب و تحقیق و پژوهش در آنها میسّر است.
بنابراین، تعقّل در دیدگاه قرآنی یعنی: مراجعه به معلومات بدیهی پیشین و آمیختن با قضایای نظری و واقعیات جهان بالا و پایین، برای کشف مجهولات عمیق و پیچیدهتر، که از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبیر میکنند.
پی نوشت ها
1- راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، تحقیق: ندیم مرعشلی، قم، دارالکتب العلمیه، 1392 ق، /166
2- فقیه دامغانی، الوجوه و النظائر فی القرآن، تحقیق: عبدالعزیز سیّد الاهل، بیروت، دارالعلم للملایین، 1970 م، /172.
3- طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولی محلاتی و سید فضلاللَّه یزدی طباطبایی، بیروت، 1480 ه 158/9.
4 - قاضی ابی السعود، تفسیر ابی السعود، تعلیق: عبداللطیف عبدالرحمن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ه . ، 91/6.
5- حقی بروسوی، شیخ اسماعیل، تفسیر روح البیان، تعلیق و تصحیح: شیخ احمد عزّ و عنایة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1421 ق، 698/8.
6- طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان، ترجمه: محمدجواد حجتی کرمانی، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9.
7- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، قم، مدرسه امام امیرالمؤمنین، 469/21 1364.
8- سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه: سیدمهدی حائری قزوینی، تهران، امیر کبیر، 345/1 1384.
9- مطهری، مرتضی، شناخت، تهران، انتشارات شریعت، 31/ 1361.
10- شیخ سعدی، طیبیات.
11- شناخت، /32.
12- تجرید: یعنی دو امری که در عالم عین، هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند و امکان جدا شدن ندارند؛ ولی ذهن ما میتواند دو امر را از یکدیگر جدا کند؛ یعنی تجرید و مجرّد کند.
13- شناخت، /34.
14- همان، /40.
15- همان.
16- محمدی ری شهری، محمد، مبانی شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 272/1 1369.
17- همان، /208-207.
18- همان، /222.
19- همان، /229.
20- فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344.
21- شناخت، /50.
22- همان، /51.
23- همان، /50.
24- همان، /58.
25- شناخت، /62.
26- ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، استانبول، المکتبة الاسلامیة، بیتا، 698/2.
27- محمد خوانساری، منطق صوری، انتشارات آگاه، 16/ 1359.
28- المعجم الوسیط، 617/2.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}